دهی از دهستان پیشکوه بخش تفت شهرستان یزد که در 8 هزارگزی شمال تفت و 4 هزارگزی باختر راه تفت به یزد واقع است. جلگه و معتدل است و 218 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت وراهش فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی از دهستان پیشکوه بخش تفت شهرستان یزد که در 8 هزارگزی شمال تفت و 4 هزارگزی باختر راه تفت به یزد واقع است. جلگه و معتدل است و 218 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت وراهش فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دو کس که بریک تخت نشینند. هم نشین، و ظاهراً همسر: دو صاحب تاج را هم تخت کردند درگنبد بر ایشان سخت کردند. نظامی. ، مانند. نظیر: کو یکی سلطان در این ایوان که او هم تخت توست کو یکی رستم در این میدان که او همتای تو؟ سنائی
دو کس که بریک تخت نشینند. هم نشین، و ظاهراً همسر: دو صاحب تاج را هم تخت کردند درگنبد بر ایشان سخت کردند. نظامی. ، مانند. نظیر: کو یکی سلطان در این ایوان که او هم تخت توست کو یکی رستم در این میدان که او همتای تو؟ سنائی
برگشته به سوی کسی یا چیزی نگرنده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه برگشته می نگرد، آنکه خم می کند خود را، آنکه به یک طرف سر را می پیچاند، مأخوذ از تازی، آگاه و متوجه و خبردار نگرنده. (ناظم الاطباء) : امیر سخت تنگدل می بود و ملتفت به کار سباشی و لشکر که نامه ها رسید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 552). همگی خاطر و همت به جانب ایشان متعطف و ملتفت و یا لیتنی کنت معهم فافوز فوزاً عظیماً. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 140). تاش مدت سه سال به جرجان بماند و همگی خاطر او به خدمت نوح بن منصور ملتفت بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 99). اما حواس باطنه شاغل باشند و به تخیل صورتها و حالتها که خاطر بدان ملتفت باشد. (اوصاف الاشراف ص 23). - ملتفت شدن، آگاه شدن و خبردار گشتن و متوجه شدن و نگریستن. (ناظم الاطباء). سر افتادن. حالی شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - ، اعتنا کردن. التفات کردن. توجه کردن: بایدوخان... می گوید... لشکرها را خسته نگردانند و هم از اینجا عنان مراجعت معطوف فرمایند. شهزاده غازان بدان ملتفت نشد و کوچ فرمود. (تاریخ غازان ص 60). بایدوخان ملتفت سخن ایشان نشد. (تاریخ غازان ص 71). - ملتفت کردن، آگاه کردن و مطلع کردن. (ناظم الاطباء). سر انداختن. حالی کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - ملتفت گردانیدن، متوجه کردن: بیچاره میزبان ندانست که مهمان کیست لاجرم تقدیم نزلی که لایق نزول پادشاهان باشدنکرد... بهرام... خاطر بدان بی التفاتی ملتفت گردانید. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 20). - ملتفت گشتن، متوجه شدن. حالی شدن. فهمیدن. - ، اعتنا کردن. التفات کردن. توجه کردن: سوکا در مستی سخنی چند فتنه انگیز گفت آن حکایت را به سمع اشرف رسانیدند از غایت ثبات و وقار و کرم بدان ملتفت نگشت. (تاریخ غازان ص 97)
برگشته به سوی کسی یا چیزی نگرنده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه برگشته می نگرد، آنکه خم می کند خود را، آنکه به یک طرف سر را می پیچاند، مأخوذ از تازی، آگاه و متوجه و خبردار نگرنده. (ناظم الاطباء) : امیر سخت تنگدل می بود و ملتفت به کار سباشی و لشکر که نامه ها رسید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 552). همگی خاطر و همت به جانب ایشان متعطف و ملتفت و یا لیتنی کنت معهم فافوز فوزاً عظیماً. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 140). تاش مدت سه سال به جرجان بماند و همگی خاطر او به خدمت نوح بن منصور ملتفت بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 99). اما حواس باطنه شاغل باشند و به تخیل صورتها و حالتها که خاطر بدان ملتفت باشد. (اوصاف الاشراف ص 23). - ملتفت شدن، آگاه شدن و خبردار گشتن و متوجه شدن و نگریستن. (ناظم الاطباء). سر افتادن. حالی شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - ، اعتنا کردن. التفات کردن. توجه کردن: بایدوخان... می گوید... لشکرها را خسته نگردانند و هم از اینجا عنان مراجعت معطوف فرمایند. شهزاده غازان بدان ملتفت نشد و کوچ فرمود. (تاریخ غازان ص 60). بایدوخان ملتفت سخن ایشان نشد. (تاریخ غازان ص 71). - ملتفت کردن، آگاه کردن و مطلع کردن. (ناظم الاطباء). سر انداختن. حالی کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - ملتفت گردانیدن، متوجه کردن: بیچاره میزبان ندانست که مهمان کیست لاجرم تقدیم نزلی که لایق نزول پادشاهان باشدنکرد... بهرام... خاطر بدان بی التفاتی ملتفت گردانید. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 20). - ملتفت گشتن، متوجه شدن. حالی شدن. فهمیدن. - ، اعتنا کردن. التفات کردن. توجه کردن: سوکا در مستی سخنی چند فتنه انگیز گفت آن حکایت را به سمع اشرف رسانیدند از غایت ثبات و وقار و کرم بدان ملتفت نگشت. (تاریخ غازان ص 97)
هم خواب. همخوابه. جفت. همسر: مراگفت: جز دخت خاتون مخواه نزیبد پرستار هم خفت شاه. فردوسی. ، قرین. همدم: چه بی توشه تنها میان گروه چه هم خفت نخجیر بر دشت و کوه. اسدی
هم خواب. همخوابه. جفت. همسر: مراگفت: جز دخت خاتون مخواه نزیبد پرستار هم خفت شاه. فردوسی. ، قرین. همدم: چه بی توشه تنها میان گروه چه هم خفت نخجیر بر دشت و کوه. اسدی
جفت. قرین. نزدیک: مرا گفت جز دخت خاقان مخواه نزیبد پرستار هم جفت شاه. فردوسی. به جای آور سپاس و شکر یزدان که چون موبد نه ای هم جفت نادان. فخرالدین اسعد. چو هم جفت آن بت شدی در نهفت از آن پس برومند گشتی ز جفت. اسدی. دل سرد کن ز دهر که همدست فتنه گشت اندیشه کن ز فیل که هم جفت خواب شد. خاقانی
جفت. قرین. نزدیک: مرا گفت جز دخت خاقان مخواه نزیبد پرستار هم جفت شاه. فردوسی. به جای آور سپاس و شکر یزدان که چون موبد نه ای هم جفت نادان. فخرالدین اسعد. چو هم جفت آن بت شدی در نهفت از آن پس برومند گشتی ز جفت. اسدی. دل سرد کن ز دهر که همدست فتنه گشت اندیشه کن ز فیل که هم جفت خواب شد. خاقانی
دهی از دهستان یعقوب وند پاپی بخش الوار گرمسیری شهرستان خرم آباد که در 54 هزارگزی شمال خاوری حسینیه و 49 هزارگزی خاور راه خرم آباد به اندیمشک واقع است. محلی است کوهستانی و گرمسیری که 260 تن سکنه دارد. آبش از چشمۀ چم تپی. محصولش غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت، گله داری و بافتن فرش و راهش مالرو است. ساکنین این محل از طایفۀ خدمه میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی از دهستان یعقوب وند پاپی بخش الوار گرمسیری شهرستان خرم آباد که در 54 هزارگزی شمال خاوری حسینیه و 49 هزارگزی خاور راه خرم آباد به اندیمشک واقع است. محلی است کوهستانی و گرمسیری که 260 تن سکنه دارد. آبش از چشمۀ چم تپی. محصولش غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت، گله داری و بافتن فرش و راهش مالرو است. ساکنین این محل از طایفۀ خدمه میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی از دهستان صفائیه بخش هندیجان شهرستان خرم شهر که در 15 هزارگزی شمال هندیجان و 2 هزارگزی باختر راه ماشین رو ده ملابه بندر دیلم واقع است. دشت و گرمسیر است و 240 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه زهره محصولش غلات. شغل اهالی زراعت و حشم داری و راهش در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین این آبادی از طایفۀ افشار می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان صفائیه بخش هندیجان شهرستان خرم شهر که در 15 هزارگزی شمال هندیجان و 2 هزارگزی باختر راه ماشین رو ده ملابه بندر دیلم واقع است. دشت و گرمسیر است و 240 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه زهره محصولش غلات. شغل اهالی زراعت و حشم داری و راهش در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین این آبادی از طایفۀ افشار می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)